| میان دوعم زاده وصلت فتاد | دو خورشید سیمای مهتر نژاد | |
| یکی را به غایت خوش افتاده بود | دگر نافر و سرکش افتاده بود | |
| یکی خلق و لطفی پریوار داشت | یکی روی در روی دیوار داشت | |
| یکی خویشتن را بیاراستی | دگر مرگ خویش از خدا خواستی | |
| پسر را نشاندند پیران ده | که مهرت بر او نیست مهرش بده | |
| بخندید و گفتا به صد گوسفند | تغابن نباشد رهایی ز بند | |
| به ناخن پری چهره میکند پوست | که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست؟ | |
| نه صد گوسفندم که سیصد هزار | نباید به نادیدن روی یار | |
| تو را هرچه مشغول دارد ز دوست | اگر راست خواهی دلارامت اوست |
| یکی پیش شوریده حالی نبشت | که دوزخ تمنا کنی یا بهشت؟ | |
| بگفتا مپرس از من این ماجری | پسندیدم آنچ او پسندد مرا |